مهرورزی در سیره پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
جلوه های مهرورزی پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله
1.شوخی و مزاح
در حدیثی از پیامبرصلی الله علیه وآله است که می فرمایند: "إِنِّی لَأَمْزَحُ وَ لَا أَقُولُ إِلَّا حَقّاً؛(12)من مزاح و شوخی می کنم، ولی غیر از حق چیزی نمی گویم."
روایت شده است که در یکی از اوقات پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله خطاب به پیرزن کهنسالی فرمودند: پیرزنان به بهشت نمی روند. پیرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمی روند؟ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمودند: مگر این آیه را تلاوت نکرده ای که می فرماید: "إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً"؛(13)"ما پیرزنان را آن چنان که خود می دانیم در روز قیامت زنده می کنیم و آنها را به شکل دوشیزگان در می آوریم. (14)
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل می کند که روزی حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخی کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم که کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر شوخی نمی کنید؟ پس همانا شوخی کردن از حسن خلق است و به واسطه آن برادر مسلمانت را خوشحال می سازی. بعد امام صادق علیه السلام فرمودند که سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این گونه بود که شوخی می کرد و با این کارش می خواست دیگران را خوشحال سازد. (15)
2 .عفو و گذشت
هنگامی که قریش آزار پیامبرصلی الله علیه وآله را به آخرین حد رساندند و هنگامی که آن حضرت به ثقیف پناهنده شد و آن مردم نیز عده ای از سبک سران و اوباش خود را علیه او شوراندند، جبرئیل علیه السلام بر وی نازل شد و گفت: خداوند حیله و نیرنگ قومت علیه تو و آن پاسخی که به تو دادند را شنید و اینک فرشته کوهها را فرمان داده تا هر چه تو درباره آنان می خواهی، به او فرمان دهی و او اجرا کند. در این هنگام، فرشته کوهها به آن حضرت سلام کرد و ایشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا بدانچه خواهی فرمان ده که اگر خواهی دو کوه دو جانب مکّه را بر روی آنان بخوابانم؛ امّا پیامبر بزرگوار و با گذشت فرمود: پروردگارا! قوم مرا بیامرز که آنان نادان اند. در نقل دیگری است که جبرئیل علیه السلام به پیامبرصلی الله علیه وآله گفت: خداوند به آسمان و زمین و کوهها دستور فرموده است تا در فرمان تو باشند؛ امّا پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: عذاب را از امّت خود به تأخیر می افکنم؛ شاید خداوند بر آنان توبه کند! (16)
عایشه در وصف اخلاق رسول خداصلی الله علیه وآله می گوید: او نه بد اخلاق بود و نه دشنام گوی و نه پرخاشگر و غوغاگر در کوچه و بازار. او بدی را با بدی مقابله نمی کرد، بلکه عفو و گذشت داشت. (17)
در جریان جنگ احد، دندانهای جلوی دهان پیامبرصلی الله علیه وآله شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. پیامبرصلی الله علیه وآله به آنها فرمودند: "اِنِّی لَمْ اُبْعَثْ لَعَّاناً وَ لَکِنِّی بُعِثْتُ دَاعِیاً وَ رَحْمَةً؛ من ناسزاگو مبعوث نشدم، بلکه دعوت کننده و مایه رحمت مبعوث شده ام." سپس به جای نفرین دعا کردند: "اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛ خداوندا! قوم مرا هدایت کن که آنان نمی دانند.
و به روایت دیگری عمر بن خطّاب به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ای رسول خدا! نوح علیه السلام بر قوم خود نفرین کرد و گفت: "رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیَّاراً".(18)اگر تو ما را نفرین کنی، همه ما به هلاکت می رسیم. اینک ببین که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح کشته و دندانهایت شکسته شده، در عین حال به جای نفرین برای دشمن دعا می کنی و می گویی: "خدایا! قوم مرا هدایت کن؛ زیرا ناآگاه هستند!" (19)
3 .مساوات
"پیامبرصلی الله علیه وآله و اوصیای اوعلیهم السلام راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می داشتند. رفتار پیام آور هدایت و عدالت و منطق عملی حضرت سراسر نشان از رعایت مساوات داشت؛ چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می داشت. از امام صادق علیه السلام نقل شده است: "کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یُقَسِّمُ لَحَظَاتَهُ بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَیَنْظُرُ إِلَی ذَا وَ یَنْظُرُ إِلَی ذَا بِالسَّوِیَّةِ؛(20)رسول خداصلی الله علیه وآله این گونه بود که نگاههایش را بین اصحابش تقسیم می کرد. پس به این شخص و آن شخص مساوی نگاه می کرد."
مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی شد. از ابوذر نقل شده است: "کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَجْلِسُ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَصْحَابِهِ فَیَجِی ءُ الْغَرِیبُ فَلَا یَدْرِی أَیُّهُمْ هُوَ حَتَّی یَسْأَلَ؛(21)سیره پیامبر این گونه بود که در حلقه ای میان اصحابش می نشست؛ به گونه ای که اگر یک فرد غریبی وارد مجلس می شد، نمی دانست که رسول خداصلی الله علیه وآله کدام است تا اینکه سؤال می کرد."
اقبال لاهوری می گوید:
امتیازات نسب را پاک سوخت
آتش او این خس و خاشاک سوخت(22)
"پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله کسانی که خود را از طبقه برتر می دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می کردند، با تندترین کلمات نکوهش کرده است؛ چنان که فرموده است: "کُلُّکُمْ بَنُو آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ لَیَنْتَهِیَّنَّ قَوْمٌ یَفْتَخِرُونَ بَآبَائِهِمْ أَوْ لَیَکُونَنَّ اَهْوَنُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْجَعْلَانِ؛(23)همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک است. باید پایان بخشند قومی که فخر فروشی می کنند به پدرانشان و یا باید بی ارزش تر نزد خداوند از سوسک فضله غلطان باشند." (24)
4.مشورت
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در حدیثی به علی علیه السلام می فرمایند: "لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ؛(25)هیچ پشتیبانی محکم تر از مشورت نیست."
پیامبرصلی الله علیه وآله با اینکه هیچ نیازی به مشورت نداشتند، امّا با این حال، مشورت می کردند که این کار به گفته استاد شهید مطهّری دو دلیل داشت: یکی اینکه این اصل را پایه گذاری نکند که بعدها هر کس که حاکم و رهبر شود، بگویند: او مافوق دیگران است و دیگر نیازی به مشورت ندارد. و ثانیاً اینکه با این کار پیامبرصلی الله علیه وآله به دیگران شخصیت و ارزش می داد. به نظر و فکر و تفکر دیگران ارزش می داد. نمی گفت که من پیامبر هستم و عقل کل و تو هیچ چیزی نمی فهمی.
از برخی از اصحاب چنین نقل شده است: "مَا رَأَیْتُ أَحَداً أَکْثَرُ مُشَاوَرَةً لِاَصْحَابِهِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؛(26)کسی را همچون پیامبر خداصلی الله علیه وآله ندیده ام که با اصحابش زیاد مشورت کند."
استاد شهید مطهری می گوید:
"در مقام نبوت با اینکه اصحاب به او ایمان دارند، در عین حال، نمی خواهد سبکش انفرادی باشد و در مسائل تنها تصمیم بگیرد؛ برای اینکه اقلّ ضررش این است که به اصحاب خودش شخصیّت نداده است؛ یعنی گویی شما اساساً فکر ندارید، من باید فقط دستور بدهم و شما عمل کنید. آن وقت لازمه اش این است که فردا هر کس دیگری هم رهبر بشود، همین جور عمل بکند و بگوید: لازمه رهبر این است که رهبر فکر و نظر بدهد و غیر رهبر هر که هست، عمل بکنند؛ ولی پیغمبرصلی الله علیه وآله در مقام نبوت چنین کاری را نمی کند، شورا تشکیل می دهد که اصحاب! چه بکنیم؟ بدر پیش می آید، شورا تشکیل می دهد. احد پیش می آید، شورا تشکیل می دهد که اینها آمده اند نزدیک مدینه مصلحت می دانید از مدینه خارج شویم و بیرون مدینه با آنها بجنگیم و یا در همین مدینه باشیم و وضع خودمان را در داخل مستحکم کنیم؟ اینها مدّتی ما را محاصره می کنند. اگر موفق نشدند، شکست خورده بر می گردند.
بسیاری از سالخوردگان و تجربه کارها، تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم. جوانها که بیشتر به اصطلاح حالت غروری دارند و به جوانیشان بر می خورد، گفتند: ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند! ما تن به چنین کاری نمی دهیم. می رویم بیرون هر جور هست می جنگیم. تاریخ می نویسد: خود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مصلحت نمی دید که از مدینه خارج بشوند. می گفت: اگر در مدینه بمانیم، موفّقیتمان بیشتر است؛ یعنی نظرش با آن سالخوردگان و تجربه کارها موافق بود؛ ولی دید که اکثریت اصحابش که همان جوانها بودند، گفتند: نه، یا رسول الله! ما از مدینه می زنیم بیرون، می رویم در دامنه احد، همان جا با آنها می جنگیم.
جلسه تمام شد. یک وقت دیدند پیغمبرصلی الله علیه وآله اسلحه پوشیده بیرون آمد و فرمود: برویم بیرون! همانهایی که این نظر را داده بودند، آمدند گفتند: یا رسول الله! چون شما از ما نظر خواستید، ما این جور نظر دادیم؛ ولی در عین حال، ما تابع شما هستیم. اگر شما مصلحت نمی دانید، ما بر خلاف نظر خودمان می مانیم مدینه. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: پیغمبر همین قدر که اسلحه پوشید وبیرون آمد، دیگر صلاح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد برویم بیرون، می رویم بیرون." (27)
5.تواضع
امام باقرعلیه السلام فرمودند: فرشته ای نزد رسول خداصلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: خدایت مخیّر فرموده که اگر خواهی، بنده ای متواضع و رسول باشی و اگر خواهی، پادشاهی رسول باشی. جبرئیل علیه السلام این صحنه را می دید. رسول خداصلی الله علیه وآله از راه مشورت، به جبرئیل علیه السلام نگریست. او با دست اشاره کرد که افتادگی را اختیار کن و لذا رسول اکرم صلی الله علیه وآله در جواب آن فرشته فرمود: بندگی و تواضع را با رسالت اختیار کردم. فرشته مزبور در حالی که کلید خزانه های زمین را در دست داشت، گفت: اینک چیزی هم از آنچه در نزد خدایت داری، کاسته نشد. (28)
ابو هریره نیز روایت کرده است که با رسول اکرم صلی الله علیه وآله به بازار رفتم. آن حضرت شلوارهایی خرید و به ترازودار فرمود: وزن کن و دقیق اندازه بگیر! در این میان، کاسب دست پیامبرصلی الله علیه وآله را می گیرد و می بوسد. امّا آن حضرت دست خود را می کشد و می فرماید: این کاری است که غیر اعراب با شاهان خود می کنند و من پادشاه نیستم؛ بلکه مردی از شمایم. وی آن گاه شلوارها را برداشت. پس من پیش رفتم تا آنها را بردارم؛ امّا پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: صاحب هر چیزی سزاوارتر است که آن را بردارد. (29)
6.خوش برخوردی
نقل شده که خدمتکاران مدینه ظرفهای خود را که آب داشت، بعد از نماز صبح به حضور پیامبرصلی الله علیه وآله می آوردند که آن حضرت دست مبارک خود را در آن داخل کند تا تبرک شود و بسا که صبحهای سرد بود و حضرت دست خود را در آنها داخل می کرد و هیچ گونه اظهار ناخشنودی نمی کرد.
همچنین در احوالات پیامبرصلی الله علیه وآله است که مردی وارد مسجد شد، رسول اکرم صلی الله علیه وآله تنها در مسجد نشسته بود، برخاستند و جا باز کردند و فرمودند: بفرمایید! بفرمایید! آن مرد گفت: ای رسول خدا! مکان وسعت دارد. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: حق مسلمان بر مسلمان این است که وقتی دید مسلمانی می خواهد بنشیند، برخیزد و متواضعانه از او احترام کند. (30)
امام صادق علیه السلام می فرمایند: رسول خداصلی الله علیه وآله اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب خود تقسیم کرده بود و بر همه آنها به طور مساوی می نگریست. آن حضرت هرگز پاهای خود را نزد اصحابش نمی گشود و وقتی که مردی با آن حضرت مصافحه می کرد، رسول خداصلی الله علیه وآله دستش را نمی کشید تا آن مرد دستش را بکشد و حتی در این مورد بعضی سماجت کردند که دست خود را در دست پیامبرصلی الله علیه وآله نگه دارند تا پیامبرصلی الله علیه وآله جلوتر دستش را بکشد؛ ولی توفیق نیافتند." (31)
در حالات پیامبرصلی الله علیه وآله است که هر گاه اصحاب با او می نشستند و حرف از آخرت می زدند، پیامبرصلی الله علیه وآله هم اصحابش را همراهی می کرد و هر گاه سخن از دنیا بود، همراه اصحابش بود و همین طور در مورد صحبت کردن بر سر آب و نان. زید بن ثابت می گوید: "کُنَّا اِذَا جَلَسْنَا اِلَیْهِ اِنْ اَخَذْنَا فِی حَدِیثٍ فِی ذِکْرِ الْآخِرَةِ اَخَذَ مَعَنَا وَ اِنْ أَخَذْنَا فِی ذِکْرِ الدُّنْیَا اَخَذَ مَعَنَا وَ اِنْ اَخَذْنَا فِی ذِکْرِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ اَخَذَ مَعَنَا." (32)
وقتی درباره کسی از کاری که پیامبرصلی الله علیه وآله دوست نداشت، به وی خبر می رسید، رو در روی او به وی تذکر نمی داد که کاری نامطلوب و ناپسند از نظر شرع انجام داده است؛ بلکه می فرمود: "چه خبر است مردمی را که چنین و چنان می کنند!" پیامبرصلی الله علیه وآله با این شیوه آن کار ناپسند را محکوم و از آن نهی می کرد، بی آنکه از فاعل آن نام برد.
انس خادم رسول خداصلی الله علیه وآله می گوید: وقتی آن حضرت به کسی روی می کرد، صورت خود را از او بر نمی گرداند تا آنکه مخاطب او، وی را ترک می گفت و هر گاه کسی قصد آن داشت تا با آن حضرت رازی در میان نهد، سر خود را به سوی او خم می کرد و همچنان می ماند تا وقتی که آن شخص از ایشان بخواهد که راست شود." (33)
مهرورزی در مسائل شخصی صلابت در مسائل اصولی
مهرورزی و ملایمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در مسائل شخصی بود و در این مسائل با گذشت و ملاطفت رفتار می کرد. اگر بدی و ظلمی به شخص پیامبرصلی الله علیه وآله می شد، با کمال بزرگواری می گذشت؛ امّا اگر یک وقت نسبت به حرمتهای الهی تعدّی و تجاوز می شد، با کمال صلابت و بدون ذرّه ای گذشت احکام الهی را جاری می کرد. عایشه در وصف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می گوید:
"مَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ مُنْتَصِراً لِنَفْسِهِ مِنْ مَظْلَمَةٍ ظُلِمَهَا قَطُّ مَا لَمْ یُنْتَهَکْ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَیْ ءٌ فَاِذَا انْتُهِکَ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَی ءٌ کَانَ أَشَدَّهُمْ فِی ذَلِکَ غَضَباً؛(34)هرگز ندیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله مادام که چیزی از حرمتهای الهی هتک نشده بود، به خاطر ستمی که به شخص او روا شده بود، در صدد احقاق حق بر آید؛ اما هرگاه به چیزی از حرمتهای الهی تعدّی می شد، نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود."
انس خادم رسول خداصلی الله علیه وآله می گوید: به آن خدایی که رسول الله صلی الله علیه وآله را به حق مبعوث کرد! هیچ گاه نشد که مرا در کاری که کردم و او را خوش نیامد (کاری که مربوط به شخص پیامبرصلی الله علیه وآله بود)، عتاب کرده باشد که چرا چنین کردی؟ نه تنها آن حضرت مرا مورد عتاب قرار نمی داد، بلکه اگر هم زوجات او مرا ملامت می کردند، می فرمود: متعرضش نشوید! مقدر چنین بوده است." (35)
اوصیای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هم این گونه بودند که در مسائل اصولی ذرّه ای کوتاه نمی آمدند. داستان علی علیه السلام و عقیل مشهور است. وقتی که عقیل به خاطر فقر و تنگ دستی شدید از برادرش علی علیه السلام می خواهد که به او کمک کند، علی علیه السلام موافقت می کند که از سهم خود به عقیل بدهد؛ ولی عقیل درخواست بیشتری دارد. علی علیه السلام آهنی را داغ می کند و به دست عقیل نزدیک می نماید. عقیل نابینا فریادی می کشد. در این هنگام علی علیه السلام به برادرش می گوید:
"یا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعْبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظیَ؛(36)ای عقیل! از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته، اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبارش با خشم خود آن را گداخته! تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم!"
بعد علی علیه السلام می گوید: "وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ؛(37)به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آنهاست، به من بدهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد.