پردیس شهید باهنر کرمان

سه دستور اخلاقى (شجاعت، حیاء و فرصت)

ترس با ناامیدى و یأس مقرون است، و شرم و کم رویى با محرومیت، و فرصت ها مى گذرد همچون عبور ابرها، پس فرصت هاى نیک را غنیمت شمارید»
 
 

امیرمومنان حضرت على علیه السلام مى فرمایند:

«قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ، وَالْحَیاءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ

نهج البلاغه، حکمت ۲۱

؛ ترس با ناامیدى و یأس مقرون است، و شرم و کم رویى با محرومیت، و فرصت ها مى گذرد همچون عبور ابرها، پس فرصت هاى نیک را غنیمت شمارید».[۱]
شرح:
امام علیه السلام در این حدیث سه مطلب را بیان مى فرمایند که اجمالًا توضیح مى دهیم:

نکته اوّل:

درباره کسانى است که در دنیا بى جهت مى ترسند، این افراد از خیلى چیزها محرومند.

باید بدانیم که ترس بیجا یکى از رذایل اخلاقى است که باعث ذلّت و عقب افتادگى انسان مى شود، نقطه مقابل آن شجاعت است که کلید پیروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از این فضیلت اخلاقى سخن گفته،

درباره حضرت ابراهیم علیه السلام در آیات ۵۱ تا ۵۸ سوره انبیا و درباره موسى بن عمران در آیه ۱۰ سوره نمل و درباره قوم طالوت در آیات ۲۴۹ و ۲۵۰ سوره بقره و درباره یاران پیامبر صلى الله علیه و آله در آیات ۱۷۳ و ۱۷۵ سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهیم علیه السلام در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران علیه السلام در برابر فرعون و فرعونیان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت یاران پیامبر صلى الله علیه و آله در جنگ هاى مختلف صدر اسلام در این آیات بیان شده است.

روایات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.

امام على علیه السلام فرموده اند:

«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ

؛ بزدلى کاستى است».[۲]

امام باقر علیه السلام فرمودند:

«لا یَکُونُ المؤمنُ جَباناً

؛ انسان با ایمان ترسو نیست».[۳]

و نیز امام على علیه السلام مى فرمایند:

«لَا تُشْرِکَنَّ فی رَأْیِکَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الأمْرِ وَیُعَظِّمُ عَلَیْکَ مَا لَیْسَ بِعَظِیمٍ؛

هرگز با انسان ترسو مشورت نکن چرا که تو را از کارهاى مهم باز مى دارد، و موضوعات کوچک را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد».[۴]

این نکته را باید توجّه داشت که ترس دو قسم است یکى معقول و یکى نامعقول. ترس از چیزهایى که واقعاً خطرناک است از پدیده هاى طبیعى و روحى انسان است چون اگر از چیزهاى خطرناک نترسد و در مقابل هر چیز بى پروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است که انسان از عوامل بترسد که در خور ترسیدن نیست و از دست زدن به هر کارى واهمه داشته باشد که این نوع ترس مایه عقب ماندگى او خواهد شد و انسان را از کارهاى

بزرگ باز مى دارد.

عوامل ترس را مى توان در ضعف ایمان، احساس کمبود شخصیت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافیت طلبى دانست.

راه هاى درمان ترس به این است که انسان آثار زیانبار آن را در نظر بگیرد که باعث خوارى و عقب ماندگى و محرومیت مى شود و همچنین هنگامى که از چیزى مى ترسد خود را در آن وارد کند تا ترسش بریزد. و یکى از راه هاى درمان ترس، پاک بودن و پاک زیستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتیجه اعمالشان مى ترسند، امام على علیه السلام مى فرمایند:

«ما اشْجَعَ الْبَرى ء وَاجْبَنَ المُریبُ

؛ چه شجاع است انسان پاکدامن و چه ترسو است انسان گناه کار».[۵]

امّا شجاعت که از فضایل اخلاقى است در سیره پیشوایان ما به وضوح دیده مى شود که نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم:

یکى از امتیازات على علیه السلام که همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مى فرمایند:
«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِی لَما ولَّیْتُ عَنْها

؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد نکنم».[۶]

در جنگ صفین وقتى حضرت جنگ را با تأخیر شروع کرد، گفتند على علیه السلام از مرگ مى ترسد، حضرت فرمود: امّا این که مى گویند تأخیر از ترس مرگ است، سوگند به خدا باکى ندارم من به سوى مرگ بروم، یا او به سوى من آید.

در واقعه لیلة المبیت که على علیه السلام به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله خوابید آمده است که:

هنگامى که محاصره کنندگان خانه پیامبر صلى الله علیه و آله به درون خانه ریختند و به سوى بستر حمله کردند، وقتى على علیه السلام را به جاى پیغمبر صلى الله علیه و آله دیدند، با سخنان زشت به

آن حضرت اهانت کردند، حضرت فرمود: این سخنان را درباره من مى گویید در حالى که خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:

«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمیعِ جَبَناءِ الدُّنیا لَصارُوا بِه شَجْعاناً

؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود که اگر بر تمام افراد ترسوى دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد».[۷]

در جنگ احُد، على علیه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاکت رسانید، اوّلین قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود که او را کَبْشُ الْکَتیبَه (قوچ و سردار جمعیت مشرک) مى خواندند، همین که در میدان چشم او به على علیه السلام افتاد، گفت: یا قُضَمْ؛ امام صادق علیه السلام در مورد اینکه چرا به امام على این لقب را داده اند مى فرمایند: این لقب قُضَمْ براى على علیه السلام به خاطر این بود که در سال هاى آغاز بعثت، هنگامى که مشرکان کودکان خود را وادار مى کردند که به سوى پیامبر صلى الله علیه و آله سنگ پرانى کنند، على علیه السلام به سوى آنها حمله مى کرد و به هر کدام که مى رسید گوش و بینى و عضله آنها را مى گرفت و فشار مى داد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گریه به خانه مى رفتند، وقتى از علّت گریه آنها مى پرسیدند، مى گفتند:

«قَضَمَنا عَلِىٌ

» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همین بود که طلحة بن أبى طلحه آن حضرت را قضم یاد کرد و در همان جنگ به دست على علیه السلام کشته شد.[۸]

امام سجّاد علیه السلام وقتى وارد مجلس ابن زیاد شد، بین امام و او گفتگوى شدیدى رخ داد به طورى که ابن زیاد دستور داد گردن امام علیه السلام را بزنند. زینب علیها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام علیه السلام خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به مرگ تهدید مى کنى؟
«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَکَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ

؛ آیا

ندانسته اى که کشته شدن یک کار عادى و معمولى براى ماست، و کرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».[۹]

وقتى ابن زیاد این منظره امام سجاد علیه السلام و زینب علیها السلام را دید، گفت: دست از على بن الحسین علیه السلام بردارید، و او را براى زینب باقى گذارید، تعجّب مى کنم از این پیوند محکم که زینب دوست دارد همراه على بن الحسین علیه السلام کشته شود.

امام سجاد علیه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مى فرماید:

«أیُّها النّاسُ اعْطِیْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِیْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً فی قُلوبِ المُؤْمِنینَ؛

اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چیز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبیت در دل هاى مؤمنان».[۱۰]

عمر بن حسن یکى از فرزندان امام حسن علیه السلام که سنّ کمى داشت با کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا آمد و همراه اسیران به شام نزد یزید آمدند، وقتى چشم یزید به او افتاد گفت:
«دَعا یریدُ یَوْماً بِعَلیِّ بنِ الحُسَینِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وکانَ عُمَرُ صَغیراً- فقال له: أتُصارِعُ إبنی خالِداً؟ فقال: لا ولکِنْ أعْطِنی سِکِّیناً وأعْطِهِ سِکّیناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال یَزِیدُ: مَا تَتْرُکُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وکِبَاراً؛

آیا با پسرم خالد کشتى مى گیرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى یک خنجر به پسرت بده و یک خنجر به من تا با هم بجنگیم. یزید از این سخت تعجّب کرد و گفت: اینها کوچک و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمى دارند».[۱۱]

امام صادق علیه السلام مى فرمایند: گروهى از اسیران را خدمت رسول صلى الله علیه و آله آوردند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور قتل آنها را صادر کرد به استثناى یک نفر، آن شخص
تعجّب کرد و عرض کرد چرا مرا آزاد کردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئیل از سوى خدا این خبر را به من داده است که تو داراى پنج صفت هستى که خدا و رسولش آن را دوست دارند،

«الْغِیْرَةُ الشَّدیدَةُ عَلى حَرَمِکَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ

؛ غیرت شدید نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگویى و شجاعت».[۱۲]هنگامى که آن مرد اسیر آزاد شده این سخن را شنید اسلام آورد.

نکته دوم:

درباره شرم و حیاست که دو معنا دارد یکى اینکه انسان هایى که بى جهت شرم مى کنند و خجالت مى کشند در زندگى محرومند. در حدیثى امام على علیه السلام مى فرمایند:

«قُرِنَ الحیاءُ بِالْحِرمانِ

؛ کمرویى با محرومیت قرین است».[۱۳]

این نوع حیا جلوى پیشرفت انسان را مى گیرد. در حدیث دیگرى همان حضرت فرموده است:

«الحَیاءُ یَمنَعُ الرِّزْقَ

؛ کمرویى مانع روزى است».[۱۴]

یک معناى دیگرى هم حدیث مورد بحث دارد که اشخاصى داراى حیا و شرم ممدوح و پسندیده هستند باید تن به محرومیت هایى بدهند یعنى شخص باحیا آن آزادى را که یک فرد معمولى دارد، ندارد بلکه محدودیت هایى براى او وجود دارد.

درباره خود شرم و حیا روایات فراوان است که نمونه هایى را ذکر مى کنیم:

امام على علیه السلام مى فرمایند:

«الحیاءُ سَبَبٌ إلى کُلِّ جَمیلٍ

؛ شرم وسیله رسیدن به هر

زیبایى و نیکى است».[۱۵]

و همچنین فرموده است:

«الحیاءُ مِفْتاحُ کُلِّ الخَیرِ

؛ شرم کلید همه خوبى هاست».[۱۶]

و از ایشان روایت شده است که:

«الحَیَاءُ یَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِیحِ؛

شرم مانع زشتکارى مى شود».[۱۷]

و همچنین فرموده اند:

«سَبَبُ العِفَّةِ الحَیاءُ؛

علّت پاکدامنى حیاست.[۱۸]

امام صادق علیه السلام فرموده است:

«لا إیمانَ لِمَنْ لاحَیاءَ لَهُ

؛ ایمان ندارد کسى که حیا ندارد».[۱۹]

امام على علیه السلام هم فرموده اند:

«مَنْ لَمْ یَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ یَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ

؛ کسى که از مردم حیا نکند از خداوند هم حیا نمى کند».[۲۰]

و رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمایند:

«لِیَسْتَحِ أحَدُکُمْ مِن مَلَکَیْهِ اللّذَیْنِ مَعَهُ کما یَسْتَحِی مِنْ رَجُلَیْنِ صَالِحَیْنِ مِن جِیْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّیْلِ والنَّهارِ؛

هر یک از شما باید از دو فرشته اى که با خود دارد شرم کند، همچنان که از دو همسایه خوب خود که شب و روز کنارش هستند، شرم مى کند.[۲۱]

نکته سوم:

فرصت و گذشتن عمر آدمى است. یکى از نعمت هاى بزرگى که خداوند در

اختیار ما قرار داده فرصت زندگى کردن است؛ بزرگان ما از این عمر و فرصت حدّاکثر استفاده را مى کردند.

امام على علیه السلام در حدیثى ساعات شبانه روز ما را به سه قسمت تقسیم مى کند:

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ سَاعاتٍ: فَساعَةٌ یُناجِی فیهَا رَبَّهُ، وَساعَةٌ یَرُمُّ مَعاشَهُ، وَساعَةٌ یُخَلِّى بَیْنَ نَفْسِهِ وَبَیْنَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَیَجْمُلُ

...؛ انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسیم مى کند، بخشى را صرف مناجات با پروردگارش مى نماید، و بخشى را در طریق تأمین و اصلاح معاش زندگى به کار مى گیرد، و بخش سوم را براى استراحت و بهره گیرى از لذّت هاى حلال و دلپسند، انتخاب مى کند، و براى انسان خردمند، صحیح نیست که حرکتش جز در یکى از این سه مورد باشد ...».[۲۲]

معناى حدیث این است که شخص با ایمان، هرگز عمرش را در راه حرام و بیهوده مصرف نمى کند.

انسان باید بداند که زندگى او توأم با رنج و مشقت است، از آن لحظه اى که نطفه اش در رحم قرار مى گیرد، مراحل زیادى از مشکلات را طى مى کند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفولیت و جوانى و بعد پیرى مواجهه با انواع مشقت ها و رنج هاست که قرآن به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فى کَبَدٍ»؛[۲۳]که ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگى او پر از سختى است)». هم زندگى او توأم با رنج است هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با سختى هاست. لذا امام على علیه السلام مى فرمایند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَإنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ

؛ بهشت در میان ناملایمات پیچیده شده و دوزخ در لابه لاى شهوات».[۲۴]و در قرآن به سه روز مشکل در سرنوشت انسان اشاره شده که زمان

انتقال او از عالمى به عالم دیگر است: روز گام نهادن به دنیا و روز مرگ و روز برانگیخته شدن «وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً»[۲۵]و در حدیثى از امام رضا علیه السلام به این سه روز اشاره شده که وحشتناک ترین دوران زندگى انسان این سه مرحله است.[۲۶]

خداوند در آیه ۲۰ سوره حدید زندگى انسان را به پنج مرحله تقسیم مى کند و مى فرماید: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»؛ بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است».

مراحل نخستین تقریباً به حسب سنین عمر شخص است اما مراحل بعد در افراد متفاوت است بعضى از آنها، مانند مرحله تکاثر اموال، تا پایان عمر ادامه دارد و بعضى انسان ها شخصیتشان در همان مرحله اوّل و دوم متوقف مى گردد و تا پیرى در فکر بازى و سرگرمى هستند و یا در دوران تجمل پرستى متوقّف مى شود، و تمام فکرشان تا دم مرگ فراهم کردن خانه و مرکب و لباس زینتى هستند، اینها کودکانى هستند در سن کهولت و پیرى.

گرچه بعضى معتقدند که هر دوره اى از این دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گیرد و مجموعاً به چهل سال بالغ مى شود و هنگامى که به این سن رسید شخصیت او تثبیت مى گردد. و خداوند مى فرماید وقتى انسان به سن چهل سالگى مى رسد از خداوند سه چیز تقاضا مى کند.

نخست مى گوید: پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم. «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ».

دوم: و کار شایسته اى انجام دهم که از آن خشنود باشى. «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ».

سوم: و فرزندان مرا صالح گردان «وَاصْلِحْ لى فى ذُرِّیَّتى».[۲۷]

امّا روایاتى که درباره استفاده از فرصت و عمر از ائمه و پیامبر اکرم علیهم السلام صادر شده فراوان است که نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم:

رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمایند:

«کُنْ عَلى عُمرِکَ اشُحَّ مِنکَ عَلى دِرْهَمِکَ وَدینارِکَ

؛ در مورد عمرت بخیل تر از پول و ثروت خود باش».[۲۸]

و همچنین فرموده است:

«اغْتَنِم خَمساً قَبْلَ خمسٍ: حَیاتَکَ قَبلَ مَوْتِکَ، وصِحَّتَکَ قبلَ سُقمکَ، وَفَراغَکَ قبلَ شُغلِکَ، وشَبابَکَ قبلَ هَرَمِک، وغِنائِکَ قبلَ فَقْرِکَ

؛ پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بیمارى، فراغت را قبل از اشتغال به کار، جوانى را قبل از پیرى، و بى نیازى را قبل از تهیدستى».[۲۹]

امام على علیه السلام فرموده اند: از امروزت براى فردایت توشه بگیر، و گذشت وقت را غنیمت شمار، و از فرصت امکانات استفاده کن.[۳۰]

و همچنین فرموده است:

«انَّ اوْقاتُکَ اجْزاءُ عُمرِکَ، فَلا تَنْفِذْ لَکَ وَقْتاً الَّا فیما یُنْجیکَ

؛ همانا وقت هاى تو، جزء جزءِ عمر توست، بنابراین بکوش که وقتى از تو جز در مواردى که موجب نجاتت شود، تلف نگردد».[۳۱]

درباره فرصت و عمر دو مطلب باقى ماند یکى عوامل معنوى طول عمر و کوتاهى آن؛ دوم نمونه هایى از زندگى پیشوایان ما که از عمرشان کمال

بهره بردارى را کردند.

مطلب اوّل: در روایات ما به یک سلسله عوامل اشاره شده که در کوتاهى و طول عمر انسان نقش دارند که به عنوان نمونه چند حدیث را ذکر مى کنیم:

رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمایند:
«إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیارَ، وتَزِیدان فی الأعمارِ

؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى کند».[۳۲]

همان حضرت فرموده اند: یکى از پیامدهاى سوء زنا در دنیا این است که از عمر انسان مى کاهد.[۳۳]
امام باقر علیه السلام فرموده اند:
«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ یَنْفِیانِ الفَقْرَ ویَزیدانِ فی العُمُرِ ...

؛ نیکوکارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زیاد مى کند».[۳۴]

از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که:
«اکْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ یَزِدِ اللَّهُ فى عُمرِکَ

؛ همیشه با وضو باش، تا خداوند عمرت را دراز گرداند».[۳۵]

امام باقر علیه السلام فرموده است:
«مُروا شیعَتَنا بزیارةِ قبرِ الحسینِ بنِ علىّ علیهما السلام فإنَّ إتیانَهُ یَزیدُ فِى الرِّزقِ، وَیَمُدُّ فِى العُمرِ، وَیَدْفَعُ مَدافِعَ السُّوء

؛ شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن على علیه السلام فرمان دهید زیرا زیارت آن، روزى را زیاد مى کند، عمر را دراز مى گرداند و بدى ها را دور مى سازد».[۳۶]

امام صادق علیه السلام مى فرمایند:
«مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زیدَ فى عُمْرِهِ

؛ هر کس خوش

نیت باشد، عمرش زیاد مى شود».[۳۷]

و همچنین فرموده است:

«مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَیْتِهِ زیدَ فى عُمرِهِ

؛ هر که با خانواده اش نیکوکار باشد، عمرش زیاد شود».[۳۸]

و فرموده اند:

«إن أحْبَبْتَ أن یَزیدَ اللَّهُ فى عُمرکَ فَسُرَّ أبَوَیکَ

؛ اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بیفزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن».[۳۹]

امام سجّاد علیه السلام در دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجّادیه عرض مى کند:

«وَعَمِّرْنى ما کانَ عُمرى بِذْلَةً فى طاعَتِکَ، فإذا کانَ عُمرى مَرتَعاً لِلشَّیطانِ فَاقْبِضْنى إِلَیْکَ

؛ عمر مرا تا وقتى که صرف طاعت تو مى شود دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شیطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر».

***

مطلب دوم: نمونه هایى از وقت شناسى پیشوایان اسلام:

پیرمردى بنام «عنوان بصرى» که ۹۴ سال داشت در مدینه محضر امام صادق علیه السلام رسید و مسائلى را از ایشان پرسید، پس از سؤالات با این که کارى نداشت، همانجا نشست، امام علیه السلام دید وقتش بیهوده تلف مى شود فرمود:
«إنّی رَجُلٌ مَطْلوبٌ وَمَعَ ذلِکَ لِی أوْرَادٌ فی کُلّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّیلِ والنّهارِ فَلا تَشْغَلْنِی عَن وِرْدِی؛

من مردى هستم که کار و زندگى دارم، در عین حال در هر ساعتى از وقت هاى شبانه روز، ذکر و عبادتى دارم، مرا از عبادتم باز ندار».[۴۰]

در وقت دیگرى هم بعد از سؤالات، نزد امام علیه السلام نشست، امام علیه السلام به او فرمود:

«قُمْ یا عَبْدَ اللَّهِ عنّی فَقَدْ نَصَحْتُکَ ولا تُفْسِدْ عَلیَّ وِرْدِی فإنّی رَجُلٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی؛

از نزدم برخیز و برو، تو را نصیحت کردم، ذکر و عبادتم را تباه نساز، من مردى

هستم که نسبت به عمر خود بخیل هستم. (یعنى وقتم را نگیر، من براى عمرم ارزش قائلم و نمى خواهم بى جهت مصرف شود).[۴۱]

اباصلت هروى مى گوید زمانى که امام هشتم علیه السلام در سَرَخْس تحت نظر بود،
«فَاسْتَأْذَنْتُ السَّجّانَ عَلَیهِ فقال: لا سَبِیلَ لَکَ إلَیهِ علیه السلام قُلتُ: وَلِمَ؟ قال: لأنّهُ رُبّما صَلّى فی یَوْمِه وَلَیْلَتِه ألْفَ رَکْعَة وإنّما یَنْفَتِلُ مِن صَلاتِه ساعةً فی صَدْرِ النَّهارِ وَقبْلَ الزَوالِ وعِنْدَ اصْفِرارِ الشَّمْسِ فَهُوَ فی هذِه الأوقاتِ قاعِدٌ فی مُصَلّاه ویُناجِی رَبّهُ؛

از زندانبان اجازه خواستم تا با امام ملاقات کنم. گفتند: نمى توانى با امام ملاقات کنى؟ گفتم چرا؟ گفتند: امام علیه السلام نوعاً شبانه روز مشغول نماز است و در یک شبانه روز هزار رکعت نماز مى خواند، فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر، و ساعتى هنگام غروب نماز نمى خواند، ولى در این ساعات نیز در محلّ نماز خود به مناجات و راز و نیاز با خدا اشتغال دارد».[۴۲]

در حالات فیلسوف بزرگ ملّا هادى سبزوارى نوشته اند: در دوران جوانى در حوزه علمیّه اصفهان تحصیل مى کرد، و آنچنان به وقتش اهمیّت مى داد که نامه هایى که از وطنش مى رسید نمى خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و او را از تحصیل بیندازد، در پایان تحصیل، زمانى که مى خواست به وطن برگردد، نامه ها را باز کرد در یکى از آنها خبر فوت یکى از آشنایان نزدیکش ذکر شده بود، علّامه گفت: خدا را شکر که در آن هنگام از این خبر ناگوار آگاه نشدم تا باعث لطمه به درسم شود.[۴۳]
در حالات مرحوم آیة اللَّه العظمى بروجردى نوشته اند که در دوران جوانى گاه مى شد شب سرگرم مطالعه مى شد و آنچنان غرق در مطالعه بود که ناگهان
مؤذن اذان صبح را مى گفت. و در دوران مرجعیّت هم با نظم خاصّى در زندگى و تدریس و مطالعه موفق بود.

مرحوم شیخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهرالکلام که کتاب فقهى استدلال در تمام ابواب فقه است، وقتى به او خبر دادند یکى از پسرانت از دنیا رفت، دست از قلم کشید و کنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آیاتى از قرآن همانجا به نوشتن جواهرالکلام مشغول شد. امیدواریم خداوند توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم از وقتمان به خوبى استفاده کنیم.

[۱]( ۱). نهج البلاغه، حکمت ۲۱

[۲]( ۱). نهج البلاغه، حکمت ۳

[۳]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۳۰۱

[۴]( ۳). غرر الحکم، ح ۱۰۳۴۹

[۵]( ۱). غرر الحکم، ح ۹۶۲۶

[۶]( ۲). نهج البلاغه، نامه ۴۵

[۷]( ۱). بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۸۳

[۸]( ۲). بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۵۲

[۹]( ۱). تاریخ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۴

[۱۰]( ۲). بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۸

[۱۱]( ۳). مثیر الاحزان ابن نما، ص ۱۰۵، در کتاب لهوف به جاى عمر بن حسن، عمرو بن حسین آمده

[۱۲]( ۱). بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۰۸

[۱۳]( ۲). غرر الحکم، ح ۶۷۱۴

[۱۴]( ۳). غرر الحکم، ح ۲۷۴

[۱۵]( ۱). بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۱۱

[۱۶]( ۲). غرر الحکم، ح ۳۴۰

[۱۷]( ۳). همان مدرک، ح ۱۳۹۳

[۱۸]( ۴). همان مدرک، ح ۵۵۲۷

[۱۹]( ۵). اصول کافى، ج ۲، ص ۱۰۶

[۲۰]( ۶). غرر الحکم، ح ۹۰۸۱

[۲۱]( ۷). میزان الحکمه، ج ۲، ص ۵۶۸

[۲۲]( ۱). نهج البلاغه، حکمت ۳۹۰

[۲۳]( ۲). سوره بلد، آیه ۴

[۲۴]( ۳). نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶

[۲۵]( ۱). سوره مریم، آیه ۱۵

[۲۶]( ۲). تفسیر برهان، ج ۳، ص ۷

[۲۷]( ۱). سوره احقاف، آیه ۱۵

[۲۸]( ۲). بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۷۶

[۲۹]( ۳). کنز العمال، ح ۴۳۴۹۰

[۳۰]( ۴). غرر الحکم، ج ۱، ص ۳۹۴

[۳۱]( ۵). همان مدرک، ص ۲۵۳

[۳۲]( ۱). نور الثقلین، ج ۴، ص ۳۵۴

[۳۳]( ۲). همان مدرک، ص ۳۵۵

[۳۴]( ۳). سفینة البحار، ج ۲، مادّه« صدقه»

[۳۵]( ۴). میزان الحکمه، ج ۶، ص ۵۴۶

[۳۶]( ۵). بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴

[۳۷]( ۱). بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۴۰۸

[۳۸]( ۲). امالى طوسى، ص ۲۴۵

[۳۹]( ۳). میزان الحکمه، ج ۶، ص ۵۴۶

[۴۰]( ۴). بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۴ تا ۲۲۶

[۴۱]( ۱). بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۲۴ تا ۲۲۶

[۴۲]( ۲). عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۱۸۳

[۴۳]